چـ ـ ـ ـ ـ ـــــــــــرا ؟
چـ ـ ـ ـ ـ ـــــــــــرا ؟

چـ ـ ـ ـ ـ ـــــــــــرا ؟

کاری به کار عشق ندارم ...




 نه !!!
  کاری به کار عشق ندارم!
  من هیچ چیز و هیچ کسی را
دیگر
در این زمانه دوست ندارم
انگار این روزگار چشم ندارد من و تو را
 یک روز را ...
 خوشحال و بی ملال ببیند
 زیرا ...
 هر چیز و هر کسی را
 که دوست تر بداری
 حتی اگر یک نخ سیگار
 یا زهر مار باشد
از تو دریغ می کند
پس ...
 من با همه ی وجودم
 خود را زدم به مُردن
تا روزگار ، دیگر
 کاری به من نداشته باشد
 گفتم که
کاری به کار عشق ندارم...



مـــــــاه مـــــن ، ای دل مـــــــن غـــــــصه چـــــــرا...


مـــــــاه مـــــن غـــــــصه چـــــــرا
آسمان را بنگر که هنوز بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست
گرم و آبی و پُر از مهر به ما می خندد
یا زمینی را که دلش از سردی شب ها ی خزان
نه شکست و نگرفت
بلکه از عاطفه لبریز شد و
نفسی از سر امید کشید
و در آغاز بهار دشتی از یاس سپید
زیر پاهامان ریخت
تا بگوید که هنوز پُر‌ امنیت احساس خداست
ماه من ، دلِ من غصه چرا
تو مرا داری و من
هر شب و روز
آرزویم خوشبختی توست
ماه من دل به غم دادن و از یاس سخن ها گفتن
کار آنهایی نیست که خدا را دارند
ماه من ، دلِ من غم و اندوه اگر هم روزی مثل باران بارید
یا دل شیشه ای ات از لب پنجره عشق زمین خورد و شکست
با نگاهت به خدا چتر شادی وا کن
و بگو با دل خود که خدا هست خدا هست
او همانی ست که در تارترین لحظه شب ، راه نورانی امید نشانم می داد
او همانی ست که هر لحظه دلش می خواهد ، همه زندگی ام غرق شادی باشد
ماه من ، دلِ من
غصه اگر هست بگو تا باشد
معنی خوشبختی
بودن اندوه است
این همه غصه و غم این همه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه ، همه میوه یک باغند
همه را با هم و با عشق بچین
ولی از یاد مبر
پشت هر کوه بلند سبزه زاری ست پُر از یاد خدا
و در آن باز کسی می خواند
که خدا هست خدا هست
و چرا غصه چرا...

آغـــــــــــــــــــاز ...

سلام . امروز تصمیم گرفتم بنویسم ، از تو ، از خودم ، از همه چیزای ریز و دُرشتی که بینمون اتّفاق افتاد . آره میخوام بنویسم اونم اینجا !!!
برام سخته ولی چند وقته که این تصمیم رو داشتم و کّلی کَلنجار رفتم با خودم تا بتونم دوباره گذشته رو بخاطر بیارم . شاید این بهترین کاریه که میتونم انجام  بدم . 
چــــ ـ‌ ـ ـرا ؟ این تصمیم رو گرفتم ؟ 
واقعاً چرا ، شاید مینوسم تا تو یه روزی اینا رو بخونی ـ ـ ـ
شایدم برای اینکه خودم بتونم بخونم . بخونم و بیاد بیارم چیزهایی رو که بین من و تو گذشت ...
 مینوسم تا بتونم با چشمانم لمسشون کنم و بهشون بفهمونم که اشک ریختن و به انتظار نشستن اونها هیچ سودی نداره ...
مینویسم تا افکار و فهمم از تو فقط یه احساس نباشه که از ذهنم عبور میکنه ، که گاهی با نفرت و گاهی از روی محّبت باشه . مینویسم تا فقط بُغــــــــــزی نباشه تو گلوم ...
مینوسم نمیدانم از کجا تا کجا و به چه شکل ...