من دیگه همه طاس هامو ریختم!دیگه به پایان خودم رسیدم، این حسیِ که الان دارم...
اِمشب تــــ ـ ـ ـرانهِ ام را از جِنس مَهتاب می سُرایم!و با حَریر خیالت به دریا می سپارم، تا شاید!!!آنرا، با آوای پُر خروشش؛آنسوی آبها در گوشهایت فَریاد کند...
آمــــــــدم، امـّا ماندم قطعی نیست... بودنم از جبر و رفتنم دلخواهی نیست.