چـ ـ ـ ـ ـ ـــــــــــرا ؟
چـ ـ ـ ـ ـ ـــــــــــرا ؟

چـ ـ ـ ـ ـ ـــــــــــرا ؟

امشب ...

 

 

امشب ، گریه ام بی صداست ، مثلٍ آن برگی که از شاخه ی درخت ، بی صدا _
با صدای سهمگین باد هم آواز میشود . 
میرقصد و بی صدا می نالند . 
و بی صبرانه ؛ به امید فردایی که رهگذری به دادٍ ، بغضی که در گلویش فرو مانده، 
به انتظار می نشیند...

قمـــــــــار...

 

پشت میز قمار دلهره ی عجیبی داشتم 
برگی حاکم داشتم و دیگر هر چه بود ضعیف بود و پایین
بازی شروع شد
حاکم او بود و من محکوم ؛
همه ی برگهایم رفتند و سه برگ بیش برایم نماند
برگی از جنس وفا رو کرد من بالاتر آمدم
بازی در دست من افتاد
عشق آمدم با حکم عشوه
و ناز برید
و حکم آمد از جنس چشم سیاهش
زندگی
حکم پایین من بود و باختم...

مطمئن باش و برو...

 

 

مطمئن باش و برو
ضربه‌ات کاری بود
دل من سخت شکست
و چه زشت
به من و سادگی‌ام خندیدی
به من و عشقی پاک
که پر از یاد تو بود
و خیالم می‌گفت تا ابد مال تو بود
تو برو، برو تا راحتتر
تکه‌های دل خود را آرام سر هم بند زنم...

مهـــــــــــتاب ...

 

 

عاشق مهتابم ...
نمیدونم چرا ، وقتی تماشاش میکنم . یه آرامشِ خاصّی بهم دست میده .
امّا حیف !
اینجا فرصتِ زیادی واسه تماشا کردنش نیست ...

 

چه احمق بودم ...

 

  

چــه احمق بودم ؛
که نسیمی ، نوازشگر دلیلی شد . 
تا از ویرانی طوفان در امان نمانم ,
چه احمق بودم ؛
که نفهمیدم پشت چهره آرام دریا ,
موجی بلند در اندیشه غرق کردن زورَق من است .
و آنگاه که پرده‌ دل را روی عقلم می کشیدم .
براستی چه احمق بودم ...