سلام ، اومدم تا بنویسم از اونچه بین من و تو گذشت . آره بعد از اون ماجرا حسابی حال و روزم عوض شد . یه جورایی دیووونه شده بودم . یه احساس عجیب و شیرینی بود ، گاهی اوقات سرشار از انرژی میشدم ، گاهی اوقات هم غمگین اونم، وقتایی که می دیدمت ولی نمی تونستم بهت حرفِ دلم رو بگم . از رفتارهات این احساس رو داشتم که تو هم من رو دوست داری ، از قایمکی نگاه کردن هات ، از لای در ، از پشت پنجره تا نگاهم متّوجه اِت میشد یه لبخند رو لبهات می نِشست و سرِتو میدُزدی . یادتهِ ؟ ولی من خوب یادمه . چند سالی گذشت و آخر یه سال عید اومدم خونتون . اونموقع تازه به تکنولوژی نمیدونم خوب یا بدِ اینترنت متّصل شده بودی . نشستیم تا از آرشیو آهنگ و ویدئوهای تووو کامپیوترت چند تا CD رایت بگیری برام . آخرش هم ، نمیدونم چرا هر چی آهنگهای تکراری بود رو تووو CD ها رایت کرده بودی بگذریم . آخر سرم بهم گفتی میشه ایمیل و آیدیتون رو داشته باشم . منم قبلش تو یه فایل Not Pad ایمیلم رو برات Save کرده بودم . بهت گفتم تووو کامپیوترت Save کردم . بعد از ظهر برگشتم تهران . خوشحال بودم از اینکه تونستم پُلی برای ارتباط با تو پیدا کنم . رفتم سراغ مسنجر و رابطمون با هم تووو دنیای مجازی اینترنت شروع شد ....
سلام نمیخوام اسمتو اینجا بیارم ! شاید خودتم دوست نداشته باشی ولی ، چه جوری صدات کنم ؟ آهان ... ماه مهربون صدات میزنم . این اسمُ علیرغم نا مهربونیات روت گذاشته بودم ، خب بگذریم ، عروسی داداشت یادته ، نمیدونم چه سالی بود . ولی مدّت زیادی ازش میگذره . میخوام از اوّلین روزی که نگاهم با نگاهت در گیر شد بنویسم . تو یکی از روزای گرم تابستون که به عروسی داداشت اومده بودیم اون اتّفاق افتاد .
یادمه تو اون شلوغ ، پلوغی ها از کنار هم رَد شدیم . شونه هامون بهم برخورد کرد . برگشتم تو هم برگشتی و پشت سرت و نگاه کردی منم اونجا اون چشای زیبات رو دیدم . با یه نگاه عاشق شدم . آره با یک نگاه هم میشه عاشق شد .
بعد از اون فکر کردنِ به تو و اون چشای تو ، شده بود کار هر شب و روزم ...