چـ ـ ـ ـ ـ ـــــــــــرا ؟
چـ ـ ـ ـ ـ ـــــــــــرا ؟

چـ ـ ـ ـ ـ ـــــــــــرا ؟

خسته ...




خسته از دلتنگی به عشق پناه بردم 
عشق دلم را شکست
خسته از دلشکستگی به خدا پناه بردم
خدا هم مرا ندید
خسته از زندگی به مرگ پناه بردم
مرگ مرا به زندگی محکوم کرد...

لیلّة القدر...

  

 

 

خدایا ، شب قدر دیگری هم فرا رسید 
میخوام دعایم در این شبِ عزیز این باشه 
 اللّهم عجل الولیک الفّرج

 

اوَلین نگاه ...

سلام نمیخوام اسمتو اینجا بیارم ! شاید خودتم دوست نداشته باشی ولی ، چه جوری صدات کنم ؟ آهان ... ماه مهربون صدات میزنم . این اسمُ علیرغم نا مهربونیات روت گذاشته بودم ، خب بگذریم ، عروسی داداشت یادته ، نمیدونم چه سالی بود . ولی مدّت زیادی ازش میگذره . میخوام از اوّلین روزی که نگاهم با نگاهت در گیر شد بنویسم . تو یکی از روزای گرم تابستون که به عروسی داداشت اومده بودیم اون اتّفاق افتاد .  

یادمه تو اون شلوغ ، پلوغی ها از کنار هم رَد شدیم . شونه هامون بهم برخورد کرد . برگشتم تو هم برگشتی و پشت سرت و نگاه کردی منم اونجا اون چشای زیبات رو دیدم . با یه نگاه عاشق شدم . آره با یک نگاه هم میشه عاشق شد .


 بعد از اون فکر کردنِ به تو و اون چشای تو ، شده بود کار هر شب و روزم ... 


 


کاری به کار عشق ندارم ...




 نه !!!
  کاری به کار عشق ندارم!
  من هیچ چیز و هیچ کسی را
دیگر
در این زمانه دوست ندارم
انگار این روزگار چشم ندارد من و تو را
 یک روز را ...
 خوشحال و بی ملال ببیند
 زیرا ...
 هر چیز و هر کسی را
 که دوست تر بداری
 حتی اگر یک نخ سیگار
 یا زهر مار باشد
از تو دریغ می کند
پس ...
 من با همه ی وجودم
 خود را زدم به مُردن
تا روزگار ، دیگر
 کاری به من نداشته باشد
 گفتم که
کاری به کار عشق ندارم...



مـــــــاه مـــــن ، ای دل مـــــــن غـــــــصه چـــــــرا...


مـــــــاه مـــــن غـــــــصه چـــــــرا
آسمان را بنگر که هنوز بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست
گرم و آبی و پُر از مهر به ما می خندد
یا زمینی را که دلش از سردی شب ها ی خزان
نه شکست و نگرفت
بلکه از عاطفه لبریز شد و
نفسی از سر امید کشید
و در آغاز بهار دشتی از یاس سپید
زیر پاهامان ریخت
تا بگوید که هنوز پُر‌ امنیت احساس خداست
ماه من ، دلِ من غصه چرا
تو مرا داری و من
هر شب و روز
آرزویم خوشبختی توست
ماه من دل به غم دادن و از یاس سخن ها گفتن
کار آنهایی نیست که خدا را دارند
ماه من ، دلِ من غم و اندوه اگر هم روزی مثل باران بارید
یا دل شیشه ای ات از لب پنجره عشق زمین خورد و شکست
با نگاهت به خدا چتر شادی وا کن
و بگو با دل خود که خدا هست خدا هست
او همانی ست که در تارترین لحظه شب ، راه نورانی امید نشانم می داد
او همانی ست که هر لحظه دلش می خواهد ، همه زندگی ام غرق شادی باشد
ماه من ، دلِ من
غصه اگر هست بگو تا باشد
معنی خوشبختی
بودن اندوه است
این همه غصه و غم این همه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه ، همه میوه یک باغند
همه را با هم و با عشق بچین
ولی از یاد مبر
پشت هر کوه بلند سبزه زاری ست پُر از یاد خدا
و در آن باز کسی می خواند
که خدا هست خدا هست
و چرا غصه چرا...