چـ ـ ـ ـ ـ ـــــــــــرا ؟
چـ ـ ـ ـ ـ ـــــــــــرا ؟

چـ ـ ـ ـ ـ ـــــــــــرا ؟

اوَلین نگاه ...

سلام نمیخوام اسمتو اینجا بیارم ! شاید خودتم دوست نداشته باشی ولی ، چه جوری صدات کنم ؟ آهان ... ماه مهربون صدات میزنم . این اسمُ علیرغم نا مهربونیات روت گذاشته بودم ، خب بگذریم ، عروسی داداشت یادته ، نمیدونم چه سالی بود . ولی مدّت زیادی ازش میگذره . میخوام از اوّلین روزی که نگاهم با نگاهت در گیر شد بنویسم . تو یکی از روزای گرم تابستون که به عروسی داداشت اومده بودیم اون اتّفاق افتاد .  

یادمه تو اون شلوغ ، پلوغی ها از کنار هم رَد شدیم . شونه هامون بهم برخورد کرد . برگشتم تو هم برگشتی و پشت سرت و نگاه کردی منم اونجا اون چشای زیبات رو دیدم . با یه نگاه عاشق شدم . آره با یک نگاه هم میشه عاشق شد .


 بعد از اون فکر کردنِ به تو و اون چشای تو ، شده بود کار هر شب و روزم ...