خسته ...

وقتی دلت خسته شــد ،
دیگر خنده معنایی ندارد ...
فـقـط می خندی تا دیگران ، غم آشیانه کرده در چشمانت را نـبـیـنـنـد !
وقتی دلت خسته شــد ،
دیگر حتی اشکهای شبانه هـم آرامت نمی کنند ...
فـقـط گریه می کنی چون به گریه کردن عادت کرده ای !
وقتی دلت خسته شــد ،
دیگر هیچ چیز آرامت نمی کند به جز دل بریدن و رفتن ...

M o h a 2 m a d 19 مرداد 1390 ساعت 09:20 ب.ظ

نظرات 6 + ارسال نظر

asemoni 22 مرداد 1390 ساعت 04:46 ب.ظ http://asemoni.loxblog.com/

گاهی حتی تنهایی هامان از بس نمیگنجد در نگاه ها... این طور میشود.. از تمامش گذر کرد.....

در یک کلام... اسمونی هستم... مینویسم اما نویسنده نیستم.. مینویسم هر زمان که مجالی برای گفتن باشد...
بیا ... نگاهت کمی اینطرف تر خوشحالمان میکند

روزهایت پرتغالی.

asemoni 22 مرداد 1390 ساعت 04:51 ب.ظ http://asemoni.loxblog.com/

لینکت کردم!
و اسمان را ورق میزنم ...میخواهم قلمت رنگی به خستگی نگاهت به تاریکی دنیا .. به بلندای .. بیکسی.. قدر به قدر تنهایی... و سپیدی .... سپیدی؟؟؟؟

نمیخواهم هیچ کدام را... اگر خودت می ایی ... اگر نزدیک میشوی نزردیک شو... اگر نه من از نزدیکی های دور میترسم!

یاعلی

asemoni 24 مرداد 1390 ساعت 07:48 ب.ظ http://asemoni.loxblog.com/

اپم

بدوووووووو

باشه بابا!
حالا نخوری زمین!:D

asemoni 26 مرداد 1390 ساعت 08:44 ب.ظ http://asemoni.loxblog.com/

اینبار که خوابیدی... خواب هایت را رنگی ببین من از سیاهی و .... سیاه بودن کمی واهمه دارم

میدانی... خواب های خاکستری... همیشه هم به زشتی یک کابوس نیستند......

آپـــــــــــــــــــــــــــ ـــــــ ـــــــــ ـــــــــم

...؟ 28 مرداد 1390 ساعت 11:02 ب.ظ http://www.shokre-izad.blogfa.com

شب عفو است و محتاج دعایم/ز عمق دل دعایی کن برایم/اگر امشب به معشوقت رسیدی/خدا را در میان اشک دیدی/کمی هم نزد او یادی ز ما کن/کمی هم جای ما او را صدا کن/بگو یا رب فلانی رو سیاه است/دو دستش خالی و غرق گناه است/بگو یا رب تویی دریای جوشان/در این شب رحمتت بر وی بنوشان"التماس دعا"

خواهران فراتز از گل 2 شهریور 1390 ساعت 12:42 ق.ظ http://www.ajia-SOF-ajia.blogfa.com

ای بابا برادر من...
گاهی این اتفاقا هم تمی افته...
یعنی همین خنده هه برای دل خوش کنک مردم و گریه هه از روی عادت...
می شی سنگ ... مجسمه ... مات ...
هی هی ...